۱۳۹۱ بهمن ۲۱, شنبه

Nothing comes easily



یک جایی توی آخرین قسمت از سیزن دو گریزآناتومی مردیت با عصبانیت به درک میگه که فین برنامه داره! فین یک آدم عالی و کامل برای منه و من ازش خوشم میاد و میخوام باهاش خوشحال باشم و دارم تمام تلاشم رو میکنم باهاش و فین برنامه داره! و من نمیتونم نفس بکشم وقتی تو نگاهم میکنی اینجوری، نمیتونم نفس بکشم!  مکالمه های اون ده دقیقه ی آخر اون قسمت کلا جزء جدا نشدنی از زندگی من شدن مثل خیلی جاهای دیگه این سریال مخصوصا دو تا آهنگی که توش پخش میشه و میدونی واقعیت همینه ! آدمهایی هستن که عالی و خوب میتونن یک عمر باشن حتی، اما با بودنشون یک جاهای خالی پر نمیشه ما آدمها انگار هیچوقت راه آسون رو انتخاب نمیکنیم اون حسی که باید باشه نیست! اون چیزی که باید تو دل ِ آدم بریزه نمیریزه  به قول درک وقتی اونها رو میبینیم ته دلمون نمیریزه، عصبانیمون نمیکنن، زندگی رو برامون غیرقابل تحمل نمیکنن اونا ... گاهی اوقات چشمام رو میبندم و خودم رو تصور میکنم با یه آدمی که میتونه آدم خووبی باشه میتونه زندگی کنه و همسر خوبی باشه میتونه یه بابای خوب باشه و خیلی چیزها اما ما آدمها، یا لااقل من هیچوقت دنبال جواب های آسون نبودم و نیستم .. خدا میدونه که آدم گاهی دلش راه و جواب آسون رو میخواد و حاضره همه چیز رو بی خیال شه و چشماش رو ببنده و خودش رو رها کنه اما آخرش ته ته ِ دلش هنوز میلرزه برای انتخابی که آسون نیست انتخابی که درد داره دردسر داره و شاید صبوری میخواد اندازه ی یک دنیا ... و میدونی زندگی به احمقانه ترین مدل ِ ممکن میتونه باهات بازی کنه و میتونه ولت کنه وسط یک جهنم و ببینه تا کی میتونی دووم بیاری تا کی میتونی وایسی پای حرفت اما بالاخره یه روزی یه جایی ... میدونی اون حس باید باشه اون چیزی که بیخ گلوی آدم رو میگیره و از یه انتخاب پرفکت و عالی میکشونتمون پایین و نه گفتن و طرف یک انتخابی که شاید دردسرهای خاص خودش رو هم داشته باشه اما اون موقع وقتی پای اون انتخاب وایمیسی دیگه ساده به دستش نیاوردی که بخوای ساده هم از دستش بدی حتی اگه هنوز درک شپردی نباشه که نگاهش ته دلت رو بلرزونه اما نه میگی به  فینی که برنامه داره و تو تلاشت رو کردی که باهاش باشی چون میبینی که اون چیزی که باید باشه ته دلت نیست ...
و دیگر هیچ ...

پ.ن : عنوان پست برگرفته از آهنگ همون قسمت گریز به همون نام از Kate - Havnevik

۱ نظر: