۱۳۹۱ اسفند ۱۲, شنبه

بعضی شبها رو باید ذره ذره مست شد باهاش



امشب رو بغل کردم نشستم لب پنجره هی برمیگردم از قبلناش نگاه میکنم میرسم به الان هی دلم غنج میره ... به قول ِ یه کسی :

بعضی وقت ها باید سکوت کرد و به یه بلندی رفت و عمیق شد و نگاه کرد و نگاه کرد و نگاه ...

هم اون موقع هایی که دلت میگیره و آب روغن قاطی میکنی و میمونی که چه کاری دست خودت دادی و چی کارش باید بکنی و هم اون موقع هایی که از ذوق دلت میخواد همه دنیارو بریزی بهم و ذره ذره لذتی که داری رو مزه کنی و غرق شی توش حتی ...

بذار امشب رو سکوت کنم و فقط ثبتش کنم تو تاریخ که اینقدر امید تو تنم بعد از مدتها جون گرفته که نمیدونم چیکارش بکنم، حرف برای زدن زیاده اما وقتی میشه همش رو بغل کرد و سکوت کرد و توشون غرق شد باید دل داد به دل ِ امید ِ و فردا که مال ما بوده و هست و دیب هم دیگه گله نداره ازش
و دیگرهیچ  ...