۱۳۹۱ دی ۱۰, یکشنبه

پشت کمدها شهری ست ...


خونه قبلیمون که بودیم یه کمد داشتم از این کمد دیواری های گنده، هر موقع دلم میگرفت هر موقع خیلی درب و داغون بودم، یا اینکه اصلا تو حال و هوای خودم بودم، خوشحال و ناراحت و خوب و بد و مثل امشب دلم یه گوشه ی دنج میخواست حس کنم هیشکی تووش پیدام نمیکنه، واکمنم رو برمیداشتم میبردم اون تو بین ِ لباسام میشستم و زانوهام رو بغل میکردم و باهاش حرف میزدم و صدامو ضبط میکردم، با خودم، با لباسام، با دیوار پشت کمدم که نقاشیش کرده بود و لباسام رو یجوری چیده بودم مامانم نبینه نقاشی ها و خط خطی هام رو بعد یه موقع هایی همون تو خوابم میبرد و میرفتم شهر پشت کمدم میرفتم اونجا و کلی خوش میگذروندم و ازونجا کلی رنگ میاوردم به دنیای اینور کمدم و تهش همیشه سبک ازش میومدم بیرون انگار همه درد هام، همه خوشی هام رو، همه چیزم رو توی خودش قایم میکرد مثل ِ خودم که قایمم میکرد تو خودش و من و میفرستاد بیرون ... اصلاها با زندگی که قایم موشک بازی کردنمون میگرفت کمدم همیشه بهم پناه میداد و من و تو خودش قایم میکرد و من همیشه از زندگی میبردم چون کمدم انگار من و با یه جادویی از زندگی جدا میکرد چند ساعت و میبرد تو یه دنیای دیگه ....  از اون خونه که میخواستیم بیایم اینجا یه عالمه نشستم تو کمدم و گریه کردم. یه عالمه در و دیوارش رو ماچ کردم و بغل کردم و بو کردم، جدایی همیشه سخته من از دنیای پشت کمد جدا شدم و بعد ازون هرازچند گاهی فقط توی خوابهام به اونجا برگشتم ... الان، امشب دلم عجیب کمدم رو خواسته همش فکر میکنم اگه بود باهم کلک میزدیم میرفتیم دنیای پشت کمد و یه دوری میزدیم و حرفامون رو باهم میزدیم و برمیگشتیم ... دلم برای کمدم تنگ شده، اینجا کمدم اینقدر بزرگ نیست که توش جا شم من هم اینقدر بزرگ شدم که دیگه توش جا نشم! هرچند که فک کنم اگه کمد قدیمی ام بود جا میشدم توش نهایتش پاهام رو جمع میکردم تو بغلم و کوچولو میشدم که جا شم توش، تو بغلش جا شم و آرووم بگیرم ...  کاش میشد بعضی جاها رو بعضی چیزهارو از گذشته قیچی کرد و گذاشت تو یه صندوقچه و همه جا برد، کاشکی میشد یه جعبه ی جادویی داشت با به عالمه تیکه های گذشته توش که بشه هر موقع دلتنگ یه تیکه اش شدی و نیاز به یک کدومش داشتی تیکه اش رو بیاری بیرون و بری توش، با کله بری توش 
و دیگر هیچ ...

۱۳۹۱ آذر ۲۵, شنبه

مجبورم، میفهمی؟ مجبور ...



دوتا مسیج اول رو جواب نمیدم سومی رو با یه لبخند خالی جواب میدم و از چهارمی و پنجمی میپرم و نادیده میگیرمشون، دیروز به اندازه ی کافی جواب دادم که بدونم امروز دیگه بحث خبر گرفتن و سلام و احول پرسی نیست ...
من؟ فاصله ها رو خووب میشناسم، کلمات رو، انرژی هاشون رو، خواسته هاشون رو، دروغ نمیگم یه لحظه ته دلم میلرزه که دل بدم به جواب دادن و جواب گرفتن و غرق بشم و تو لحظه کسلی ِ امروز رو حل کنم تو شیطنت و حواس پرتی با تو حتی اگه خربزه ای باشه که لرز داشته باشه و تهش درد اما ... میدونی گذشته ازم ... وقتی تهش رو میبینم که به ناکجا آباد میرسه دیگه کلا قدم برنمیدارم این یعنی منطق؟ نمیدونم ... این یعنی کنترل کردن رابطه ها و انرژی های اطرافت؟ ... اینم نمیدونم ! اما یه چیزهایی هست که میدونم، من میدونم بازی های الکی و دلگرمی های یه روزه دو روزه یعنی چی، من میدونم که تلاش های هرازچندگاهی برای اینکه شاید اینبار بشه یعنی چی، من میدونم که وقتی با ذوق از تو وایبر پیدام کردنم حرف میزنی و میگی بی معرفتم که تولدت رو یادت رفته یعنی اینکه چی، من ته شیطنت ِ ریز توی مسیج بازی هات رو هم میدونم، جوابش رو هم دارم اما به جاش برای دو نقطه پرانتز میذارم و سکوت میکنم ... من میدونم، من میدونم و خیلی سخته که بدونی و بفهمی ... اما من میفهمم مسیج جواب بدم، بعد زنگ جواب بدم، بعد یه قرار بیرون و بعد خواستن و بعد نخواستن و بعد ... خواستن جزو حق های اولیه ی هر کسیه اما آدمها یاد نگرفتن انگار که نخواستن هم جزوشه ... اگه بخوای حق داری اما اگه نخوای مغروری و خودخواه ... و این رسمیه که باید باهاش کنار بیایی و یه راه فرار براش پیدا کنی و حالا من شدم این، برای اینکه خیلی ساده حق نخواستن رو خیلی جاها نداشتم و به خاطرش شدم مغرور ِ بی احساس، شدم این ...
بذار فکر کنی بی معرفتم، بذار فکر کنی بی خیالم و خودخواه و بی حواس تهش دو سه روز ناراحتی و عصبانیت از من و دو سه تا جمله ی تیز و پر کنایه و دوباره دور شدنت اما من یادم بود، من تولدت رو یادم بود، حواسم به خیلی چیزهای دیگه هم هست که شاید خیلی ها باورشون نشه ...  اما حواسم به عواقب و دردسرها و بعدشش هم هست ... تو لحظه زندگی کردن خووبه اما نه همیشه، تو این یه مورد نمیتونم، دیگه نمیتونم. حواسم به آدمها و کلامشون و انرژی هاشون هست اما یاد گرفتم که گاهی مجبورم، مجبوری دستت رو بذاری رو سینه ی آدمها که نزدیک نشن که دوور بمونن که بشه دوری و دوستی نه رابطه های یه طرفه و دردسر و درگیری و تهش تقصیر و خودت از اول خواستی من نخواستم ...
و دیگر هیچ ...