۱۳۹۱ اسفند ۲, چهارشنبه

میشود که باز هم هر روز را زندگی ها کرد




و اینچنین بود که در روز دوم اسفند یک هزار و سیصد و نود و یک ساعت حدود 4 عصر اولین سری کتابهام رو از کتابخونه ام درآوردم و به طور رسمی به امر مقدس خونه تکونی وارد شدم اصلا کلا برا من خونه تکونی همیشه از کتابخونه ام شروع میشه بیارمشون بیرون همچینی ناز و نوازششون کنم هرازچندگاهی هم بشینم همون وسط خونه تکونی تیکه های دوست داشتنیشون رو بخونم بعد مامانم داد بزنه که دوباره نشستی به کتاب خوندن جای جمع کردن!  منم که کلا خونسرد به جمع و جور کردن به هوای خونه تکونی یه بیست روزی اتاقم رو روو هوا نگه دارم هی جمع نکنم واسه خودم بعد بشینم واسه بالای تختم اوریگامی خوشگل درست کنم با نخ رنگی رنگی بزنمشون اون بالا، یه سری عکس جدید بزنم به دیوار، یه سری تغییرات تو دکوراسیون بدم هی هم زیر لب بخونم که با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیم رو در میکنم. میدونی یکی میگه کی حالشو داره، یکی میگه کی حوصله اش رو داره، یکی میگه تو این اوضاع و احوال بی خیییییال اما من میگم همین چیزهای ساده اون چیزایی ِ که باید بمونه نباید حذف بشه از زندگی هامون اصلا ها عجیب دلم برای بنفشه های دم ِ عید ِ خونه قبلیمون و باغبونی کردن با بابا تنگ شده دلم برای داشتن ِ یه باغچه ی کوچولو اینقدر تنگه که حد نداره، من متولد پاییزم اما دلم همیشه به باهار روشن بوده همیشه زنده شدم با عید با تلفن زدن های دم ِ سال نو و آهنگ عید زدن با بیدار کردن ِ همه ی خونه و همسایه و همه ی شهر اون سال هایی که عید نصفه شبه اونم با ضرب گرفتن رو قابلمه .... میدونی اصلاها من آدم عید و شروع شدنم من هی دلم میخواد همه چیز شروع شه همه چیز نو بشه همه چیز باهار شه منو ولم کنی هر روز دلم صبح به صبح باهار میشه واسه خودش اما امسال ... امسال یه ذره فرق داره ...   دلم به باهار روشنه امسال خیلی روشنه ... خیلی روشن تر از هر سال منتظرم و میدونم که این انتظار پایانش خوشه باید باشه خب فقط کافیه که بخوام، که بخوای .... میدونی من آدم ِ دلبستن به ریزترین جزئیات زندگی ام ... من میگردم و میگردم و میگردم ریز ریز دلخوشی پیدا میکنم و دل میبندم بهشون و زنده میشم و هر نفسم رو دوبار نفس میکشم ... 
من امروز و هر روز صبح دوباره و دوباره ایمان میارم به خودم به فردا و به دلخوشی های ساده ی زندگی که : 

*میشود باز با همین دل خوشی های ساده زندگی ها کرد   


و دیگر هیچ ...


*سید علی صالحی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر