زانوهام رو بغل کردم و نشستم زل زدم به شهر، هوا یه کرختی ِ گرم بدی داره امروز، موزیکم اون ته داره برا خودش میخونه و منم باهاش زمزمه میکنم چی میخونه دقیق نمیدونم اما ریتمش رو گرفتم زمزمه اش میکنم. مدتهاست به خودم حق دادم که گاهی خسته شم و مغزم شلوغ شه و دلم چلونده شه و غصه بخورم، که بعضی شبا چشمام پر اشک شه و ریز ریز واسه خودم کله ام رو فرو کنم تو بالشم و تا سپیده ی صبح گریه کنم تا خوابم ببره. که اصلا قوی نباشم، که حتی دلم نخواد محتویات دلم و مغزم رو روی کاغذ یا وبلاگم بنویسم که اون دختر بچه ی تخس درونم اینقدر بهش فشار اومده باشه که ییهو با خودش و دنیا قهر کنه و بگه حرف نمیزنم، بعد خودش بیاد خودش رو بچسبونه بهم و بگه خب باشه قهرم ولی حرف میزنم اما نپرس چمه بذار خودم وقتش که بشه میگم بعد من ساکت دل به دلش بدم و باهاش راه بیام تا وقتی ریز ریز غرورش رو بذاره کنار و بشینه برام بگه که چشه بعد محکم بغلش کنم و بگم حق داری خب دخترک جان ِ دلم فدای سرت تا من و داری غم نداری که بعد یدونه ازون خنده کج خوباش تحویلم بده و محکم مااچم کنه و دلم رو آروم کنه دلم رو آروم ِ آروم کنه ...
1..2...3 1...2...3
عصر جمعه ی گرم ِ کرخت باشه یا نباشه من وقتی هوای رقصیدن به سرم بزنه هیشکی نمیتونه جلوم روبگیره، دارم دور اتاقم میچرخم و با بالشم والس میرقصیم اون وسطاش یه قرهای جینگیل مستونی هم بهش اضافه میکنیم
من؟ من میگم همه اون چیزهایی که فکر میکنی میکشتت و نفست بند میاره فقط قوی ترت میکنه فقط و فقط و روز به روز قوی تر، تو فقط گاهی به خودت یادآوری کن که هستی تا تهش هر اتفاقی که تو زندگی بیوفته با همه وجودت و دلت برای خودت هستی
و دیگر هیچ ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر