۱۳۹۲ فروردین ۲۴, شنبه

به بهونه ی اولین تولد بازی ِ سال و آغاز باهار و بودن ِ شما ... رفیقانه !



1 / من آدم ِ دوست داشتن های مدام بودم آدم ِ جمع های رفیقانه و دوستانه و آدمهایی که دووست داشته باشم تا ته دنیا! و برای دوست داشتن هام آدم ِ تا تهش رفتن و محکم خوردن به دیوار، آدم گاز دادن و ترمز نگرفتن... اما من همیشه ترسیدم! ازینکه بلد نبودم کسی رو نگه دارم ترسیدم ازینکه زورم به کسایی که رفتن نرسیده ترسیدم ازینکه دوست داشتنم رو با تمام وجود اینقدر دادم به آدمها که حق دادن به خودشون که هرکاری دلشون میخواد بکنن و بعدشم بذارن برن و من بشم مقصر ِ بزرگ ِ دو دنیا ترسیدم!  هی مدام ترسیدم و ترسیدم تا یه روزی که نشستم جلوی آیینه و با خودم بالاخره کنار اومدم که کسایی میان و میشینن به دل ِ آدم و بعد میرن و با خودشون تیکه هایی از وجود ِ آدم رو میکــَـنــَـن و نمیتونی و زورت نمیرسه که نگهشون داری یا همه چیز رو درست کنی که بمونن و باشن و درد ِ رفتن و نبودنشون لهت نکنه و من ... من یاد گرفتم که یواش یواش ریز ریز خودم رو جمع کنم و آدمهای زندگیم رو محدود، یاد گرفتم دوست داشتنم رو برای کسایی بذارم که دوستم دارن و برام احترام قائلن. خوب یا بد زشت یا قشنگ بداخلاق یا خوش اخلاق برای اون چیزی که هستم دوستم دارن یاد گرفتم خاطره های خوب آدمهارو نگه دارم و خودشون رو با هر آنچه که کردن و نکردن و بودن و نبودن به خدا بسپرم و بگذرم و برگردم به زندگیم  ... میدونی یاد گرفتنش طول کشید خیلی حتی شاید طول کشید زندگی خوووب بلده آدم رو آزار بده با بازی هاش با آدمهاش اما فقط کافیه اراده کنی و باورت بشه که خوشبختی برای اون چیزایی که هستی و داری و پشت تمام بازی های زندگی حتی اونایی که باختی توش یه برگ برنده ی بزرگ داری که مال ِ توئه فقط کافیه ببینیش و .... 

2 / کی فکرش رو میکرد اون نیم وجبی ِ اون روز ناهار ِ یک سال و نیم پیش تو ته دیگ که اون سر میز نشسته بود و زیر زیرکی نگام میکرد بعد از یه عالمه بالا و پایین و شیش ماه گذشتن از اون روز و رسیدن به امروز بشه انگاری که خودم و تو حریم وجودم جای خودش رو خیلی شیک و قشنگ باز کنه و خوب و خوشحال بودنش بشه یکی از اصل های آرامش داشتنم تو زندگیم  یا خانوم مهندس ِ اون روز  کافه ی خانه ی هنرمندان و تو سر و کله ی هم زدن و آخرشم سفارشمون رو نیاوردن و حرف از گریز و علاقه اش به سیروان و خاطره هاش با آهنگاش بعد از دو سال به اینجا برسه که با همه تفاوت ها و شباهت هامون بشه آرامش دلم بشه رفیق خنده ها و گریه هام که هر دوشون رو توی دو بازه ی زمانی ِ مختلف ندیده باشم از کجا اومدن و چجوری اومدن اما دلم گرم بشه به بودنشون به بودن میم و ف دو تا رفیق فروردینی و باهارم ...  دلم گرم بشه به سالی که با تولد برای آدمهای زندگیم شروع میشه و خوش خواهد بود تا تهش میدونی بهونه ی تولد ِ شما و فکر و خیال های مدام این روزهای من باعث شد دلم بخواد بنویسم که چقدر مبارک و خوش قدمین بنویسم که چقدر باهار رو بیشتر میارین با خودتون وقتی با سر و صدا و خنده و شوخی متولد شدنتون رو پای تلفن پای نت تو واقعیت یا هر جای دیگه که دم ِ دستمون بیاد جشن میگیرم دلم بخواد بنویسم که چقدر دوستون دارم و چه همه دلم بودنتون خوشه و بنویسم که برای بار هزارم تا آخر سال 92 که قراره که خوش باشه تولدتون مبارک ....

3 / خوشحالم همچون کسی که میدونه که هرکجا باشه و نباشه دلخور بشه یا نشه خبری ازش باشه یا نباشه کسایی رو داره که همیشه هستن و خواهند بود همین حوالی با بودن ها و نبودن هاش با اخم ها و خنده هاش با هر اون چیزی که هست و نیست، خوشحالم همچون اون کسی که آدم های زندگیش خودشون پیدا شدن و تو گذرِ زمان جای خودشون رو تو دلش باز کردن و حجت رفاقت رو به خاطر اون چیزی که هست تمام کردن و هستن ... به اندازه ی تمام شیطنت های قرارهای ییهویی به اندازه ی تمام خنده ها و بحث ها و پیاده روی ها به اندازه تمام روزهایی که گریه شون کردم خوشحالم همچون کسی که برگ های برنده ی زندگیش رو روی هوا قاپیده و باختن هاش و زمین خوردن هاش رو پشت سر گذاشته و به دختر ِ توی آیینه گفته که چه خیالی از همه دردسرهای عالم به اندازه ی دنیا به فردا امیدوارم و دلگرم ... 

4 / میدونی واقعیتش اینکه که راستش هنوزم میترسم الانم که دارم مینویسم و خوبم و خوش و بی خواب هم میترسم که نکنه یه روزی آدمهایی که الان این همه برام عزیزن نباشن به هر دلیلی کنارم نباشن یا اصلا تو زندگیم نباشن بالا و پایین های زندگی ازم دورشون کنه یا سوء تفاهم ها و حرکت های اشتباه و راه های غلط رفاقت هامون رو بهم بزنه اما هی به خودم میگم که تا اونجاییش که دست ِ منه سعی ام رو میکنم با همه ی توانم سعی ام رو میکنم که بمونن که باشن و واقعیتش اینه که لذت ِ مدام ِ بودنشون و جمع کوچیک و دووست داشتنی مون اینقدر شیرین هست که دل بدم به امروز که هستن و امید داشته باشم که تو تجربه های زندگیم اینقدر یاد گرفته باشم که همین چندتا رفیق ِ نزدیک ِ همه زندگیم رو بتونم تا تهش داشته باشم و دیگه هیچی ... 


۱ نظر:

  1. نمیدونی چقدر سرخوش شدم از خوندن این...
    نمیدونی..... :****
    بعد الان واقن صوبتی نمیتونم بکنم از خوشی و داشتنت و داشتنتون. وااااااااااای ذوق مرگم خوب، فاطمه ببین چه خوشبختیم که این خانوم بعداز مدتها پستی رو که نوشته رو پابلیش کرده و ... اوووووف :ی :))

    من فقط میتونم قربونت برم و بگم هر جا که هستی شاد و خوب باشی که حقته :)

    پاسخحذف