۱۳۹۱ شهریور ۳۱, جمعه

I am unwritten*



این روزا همش خسته ام به زور خواب شبم رو میرسونم به هفت ساعت که روز رو بتونم بکشم، ساعت 11،12 شب رسما از زور خواب ولو ام، صبحا ساعت رو قسم میدم جان من دیر بگذر و خدا میدونه که پنج دقیقه پنج دقیقه اضافه خوابیدن ها چه لذتی داره برام، خدا میدونه از همیشه بیشتر هایپر شدن و شیطنت کردن ها چه لذتی داره، خنده ی همیشگی رو لبهام چه لذتی داره، وقتایی که از زور خستگی بیهوش میشم چه لذتی داره، وقت نداشتن برای چرت و پرت شنیدن حرفها از روی بیکاری و بی عاری چه لذتی داره، این روزا رو دوست دارم نمیدونم شاید به بهونه ی پاییز، شاید به بهونه ی ماه مهرم و شاید فقط و فقط به بهونه ی نفس کشیدنم و شاید هم به بهونه ی تمام اتفاقهای دوست داشتنی ریز و درشت زندگی که گاهی اصلا شبیه اتفاق های خوب نیستن اما در واقع هستن.
میدونی زنده ام به لذت های ریز ریز زندگی و این روزا پر از لذته، از لذت آهنگهای هر روز صبحم که روزم رو باهاشون شروع میکنم بگیر تا لذت خوندن سل سی لا دو و کاندات و پارلات کردن نت هام و قلم زدن های مدام این روزها روی کاغذ کاهی و پارس تا آشتی دوباره با دوربینم و تمام چیزهای ریز ودرشت زندگی که گاهی یادم میره قدرشون رو بدونم و من همین من یه روزی تو روزایی که گذشت نشستم جلوی آیینه تموم خودم رو چلوندم تو بغل خودم و گفتم : خوبالا، اصلا به درک!  و تموم اضافات این چند وقت و چند وقت قبلترش رو آماده کردم برای اولین بارون پاییزی که بشوره و ببره که حال و هوای این روزها حال و هوای زندگی و لذت بردن و جلو رفتنه 

و دیگر هیچ ...     



هنگ  Unwritten از Natasha Bedingfield  این روزها اولین آهنگ هر روز صبحم شده تک تک جمله هاشو خوندن و زندگی کردن که هر روز صبح دوباره بنویسم خودم رو و فردا رو و زندگیم رو ... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر