۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

از برای من، از برای تو، از برای او



نشستم لب پنجره ی اتاقم خیره شدم به آسمون به چراغ های روشن شهر خودم اینجام تنم اینجاست اما روحم .. ای امان از روحم ... پر کشیده رفته لامصصب زانوهام رو با جفت دستام جمع کردم تو بغلم چونه رو هم گذاشتم روشون، اما دستام اینجا نیست دستام باز شده برای بغل کردن شهر، بغل کردن تک تک آدمهایی که امشب باید یه بغل محکم فشارشون بده و بذاره که بی توضیح، بی حرف، فقط آروم بگیرن توش، فقط آروم بگیرن توش و باورشون بشه که تنهایی و درد داشتن و هزار و یک قصه ی پر غصه ی دنیا همشون واقعیت های انکار نشدنیه زندگی ان، اما زیر آسمون همین شهر، تو بدترین لحظه های آدم درمونده ی درمونده وقتی سرت رو بلند میکنی سمت آسمون شاید یه جای دیگه یکی همون لحظه سرش رو بلند کرده رو به آسمون برای بغل کردن تموم غریبه ها و آشناهای بغل لازم بس که گاهی حتی خودش هم بغل میخواد، معامله ی خوبی میشه  * برنده برنده * از برای من، از برای تو، از برای او
و دیگر هیچ ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر