داخلی - ظهر
موزیکم رو روشن میکنم و با ریتمش شروع میکنم به تکه تکه کردن مرغ ها و بروکلی ها با چاقو دو نفره میرقصم و ماهیتابه رو دور سرم میچرخونم و میذارمش روی گاز و توش روغن زیتون میریزم ... بالاخره ساعت نزدیک یک پنه ی مرغم بوش تموم خونه رو برمیداره، لذت آشپزی کردن با موزیک و رقص دنیایی داره برای خودش اصلا لذت آشپزی کردن خودش دنیاییه فکر کن رقص هم باشه کنارش ... میز رو میچینم و گوشی رو برمیدارم که به بابا زنگ بزنم ببینم چرا هنوز نیومده برای ناهار ...
داخلی - ظهر کمی بعدتر
هنوز از شمال اومدم نرسیدم لباسام رو بشورم ماشین لباس شویی رو روشن میکنم و میام میشینم سر لپ تاپم به کار، چشمام درد میکنه نمیدونم چرا اما از صبح درد میکنه فرقی نمیکنه به هر حال کار دارم و کارم شوخی نداره لیوان چاییم رو توی دستم میچرخونم و فوتوشاپ رو باز میکنم ...
داخلی - بعدازظهر
صدای آوازم همه خونه رو برداشته هیچکس نیست، بابا رفته استخر و شب دیر وقت میاد ، مامان با دوستاش سفر و پنج شنبه میاد و خواهر جان هم که ماموریت کاریه و شب دیروقت پرواز برگشت داره و من، من اینجا تنهام تو خونه و صدام کل خونه رو برداشته یه اکتاو بالاتر هم خوندم خوندم خونه مال منه امروز تمام و کمال ...
داخلی - شب
بابا داره بی بی سی نگاه میکنه و من هدفونم تو گوشم موزیک گوش میدم و ظرفهای شام رو میشورم و میز فردای صبحانه رو ردیف میکنم و بهش یادآوری میکنم که صبح میوه ای که براش گذاشتم تو یخچال یادش نره ببره و اینکه تنبلی نکنه چایی رو ردیف کنه و صبحانه بخوره و بره بابا میپرسه : فردا خونه ای؟ میگم : تا ظهر حتما هستم بعدش رو نمیدونم هنوز، ناهار بیاین خونه. میگه : چه خانوومی به به فردا ناهار چی داریم؟ میخندم میگم : دیگه امروز درست کردم بسه فردا نوبت شماست از بیرون بگیرین. میخنده و میگه : باشه. میخندم و میگم : چون میدونی درست میکنم اینقدر راحت میگی باشه نه؟ واقعا که! کباب تابه ای میخوام درست کنم برای خودم بدون برنج ساندویچی اما برای شما برنج هم درست میکنم. میگه : خب وقتی غذای به این خوبی میخوای درست کنی چرا غذای بیرون بخوریم خداییش حیف غذای خونه نیست؟ ابروم رو میندازم بالا و کج میخندم بهش ...
مامان داره پشت تلفن بهم سفارش میکنه که این کار و بکنم و اون کار و بکنم و من سکوتم و گوش میدم همه اش رو دونه به دونه میدونم خودم اما میدونم تا همه رو دو سه بار تکرار نکنه بیخیال نمیشه بالاخره سفارشها تموم میشه و از من میپرسه که گزارش روزانه بدم! سعی میکنم با تمام جزئیاتی که دوست داره بشنوه براش بگم که امروز خونه چه خبر بوده کی زنگ زده آشپزخونه اش حالش چطوره به گلدون هاش آب دادم به بابا ناهار چی دادم شام چی چایی عصرش چی و و و حرفام که تموم میشه میخنده و میگه : یه کاری نکن من برگردم دیگه منو قبول نداشته باشه خیلی بهش میرسی ها میخندم و میگم خیالت راحت مادر جان من قد دنیا هم بهش برسم دلش گیره پیش تو من و میخواد چیکار خو. میخنده و میگه که دیگه زنگ نمیزنه زیاد میره که خوش بگذرونه و اینا و من میدونم که فردا صبح تا ظهر نشده زنگ میزنه که ببینه خواهر جان کی رسیده و چجوری اومده و آیا خووب خوابیده و آیا رفته سرکار یا چی اما میگم باشه مامان جان برو خوش بگذره بهت ...
داخلی - شب دیروقت
بابا ازم میپرسه که بیدار میمونم تا خواهر جان برسه خونه یا نه میگم که بیدار میمونم و نگران نباشه بره بخوابه ... پرده های شیشه های پذیرایی رو میکشم و یه نگاهی به آشپزخونه میندازم و بجز یدونه چراغ توی راهرو چراغارو خاموش میکنم و یه لیوان شیر میریزم برای خودم و میشینم رو صندلی ِ بابا و با پام خودم رو تکون میدم و تاب میخورم آروم آروم، لپ تاپم روو پام داره یه اجرایی رو پخش میکنه که یه دوستی برام فرستاده و به دلم نشسته صدای خواننده برام شبیه لالایی میمونه شبیه قصه ی زندگی قصه ی زندگی شاید چون واقعی هر کدوم شعرهاش قصه دارن پشتشون ... محو صدای خواننده پتوی نازکم رو به خودم میپیچم و فرو میرم تو خودم ... میدونی گاهی میون همه ی دغدغه های زندگی و بالا پایین هاش یادم میره که من یک زن خونه دار و خانوم و حساس و عشق آشپزی و مراقب اتفاقات خونه بودن و مامان و حتی یه نمور سنتی تو وجودم دارم همه دارن منم دارم و بودنش هیچ تناقضی با بودن هنگامه ی مستقل و عشق سفر و دیوونه و کودک و بی قرار و فراری از روزمرگیم نداره ... یه شبایی مثل امشب میشه آروم تو گوش آیینه زمزمه کرد که گاهی چقدر دلم برای این زن وجودم تنگ میشه چقدر دلم جلو جلو بی قرار و هوایی روزی میشه که با قانون های بی قانونی زندگیم، با قانون های خودم، یه سقف بالای سرم باشه که فقط و فقط مال منه و یه نفر دیگه کنارم ... چقدر جلو جلو بی قرار کسی میشه که باشه و خونه ای که باشه میشه که چراغ هاش رو خاموش کنم و نرم توی تخت دو نفره ی اتاق خوابش که گرم وجود ِ یه نفر دیگه است بلغزم و بدونم که آرامش بزرگترین سرمایه ی زندگیمه ... بزرگترین خوشبختیمه اصلا ...
و دیگر هیچ ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر