۱۳۹۱ مهر ۲۵, سه‌شنبه

شبانه



موهام دوباره بلند شده و اینقدر بلند شده که میشه قلمبه جمعش کنم بالای سرم و خب لذت زندگی در این مواقع اینه که خودکارم رو یا مداد و قلمم رو حین درس خوندن و طراحی و کار کردن بذارم بین قلمبه ی موهام و یادم بره کجاست  بعد هی دمبالش بگردم هی دمبالش بگردم پیداش نکنم بعد بیخیالش شم یه مداد دیگه بردارم بعد یکی دیگه بعد تهش یه قلمبه مو رو کله ام باشه و دو سه تا خودکار و مداد مختلف توش گیر کرده باشن همچینی مثل شاخ!  دارم نیم رخ خودم رو توی پنجره ی اتاقم نگاه میکنم و به خودم میخندم دلم برای موهام تنگ شده بود بعد از دو سال موهام داره دوباره بلند میشه و من له له زیاد بلند شدنش رو دارم میزنم که یه وری ببافمشون ولو شه رو گردنم اعتراف میکنم دلم براشون تنگ شده بود دلی که قرار بود دلتنگی فراموشش شه برای موهاش هم تنگ شده بود، همیشه قرار نیست موها کوتاه شه که یه دوره ی جدید شروع شه گاهی باید بلند شه بلند شه و سپرده شه به باد که بپیچه توش و قصه ی فردا رو زیر گوشم زمزمه کنه و بگذره
و دیگر هیچ ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر