۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

در ستایش روزهای خوب معمولی ...



صبح به دختر توی آیینه خندیدم و بوسیدمش ، 
دیشب خوب خوابیدم ،
کتاب تاریخ اساطیری ایران دکتر آموزگار رو شروع کردم به خوندن ،
شال گردن و کلاه هانی رو گرفتم دستم ببافم بقیه اش رو تا قبل پاییز ،
به مامان کمک کردم آلبالو هارو هسته هاشو در بیاره مربا درست کنه ،
آقای تدی رو شستم تمیز شده خنگول تر از همیشه شده ،
دارم رو پایان نامه ی گرامی کار میکنم ،
شاید خیلی خووب نباشه اوضاع احوالات و همه چیز خیلی سرجاش نباشه اما ناشکر نیستم، خوبم،
سالمم، زنده ام، رفقای خوبی دارم، قابلیت دیدن خوبی هارو دارم ،
و همه ی اینا یعنی خوشبختم وقتی که میفهممشون و میتونم ببینمشون یعنی خوشبختم ،
من و دختر توی آیینه هر دو خوشبختیم

و دیگر هیچ ...



پ.ن: میدونی فکر کنم یک روز خوب اومدنی نیست، خیلی موقع ها رد میشه تند تند ما نمیبینمش.
پ.ن1: همیشه همه جا همه آدمها میگن اگه باور داشته باشیم اگه باور کنیم و ما چه ساده رد میشیم از کنارش دریغ که واقعیت بزرگی رو از دست میدیم وقتی باور نمیکنیم و به خودمون ایمان نمیاریم.


 

۱ نظر:

  1. و همه ی اینا یعنی خوشبختم وقتی که میفهممشون و میتونم ببینمشون یعنی خوشبختم

    مهمترین نکته ش همینه به نظرم... اینکه خوشبختیت رو بفهمی :) :*

    پاسخحذف