بیا دخترکم بیا سرت رو بذار روی سینه ام صدای قلبم رو که بشنوی ریز ریز آروم میشی و خوابت میبره میری تو خوابی که هیچ قصه ی نا امنی آرامشش رو ازت نگیره ... بیا برات بگم با دل و جونم برات از آدمها و قصه هاشون بگم، بگم که آدمها هر کدوم برای خودشون یه دادگاه دارن، هر کدوم یه قاضی و دادستان درون دارن... حکم اعدام و حبس ابد و تبعید ِ بدون تجدید نظر صادر میکنن و دریغ از وکیل مدافعی که باشه و شکستن سکوت متهمی که تو باشی ... وقتی سکوت میکنی لزوما گناهکار نیستی لزوما بی گناه هم نیستی. اما گاهی گذشتی، گذشتی و تموم شدی دیگه فرقی نداره برات چه قضاوتی درباره ات بشه چه خیالی اصلا ... ما آدمها هر کدوم یه دادگاه درون داریم ما آدمها از بهترین تا بدترینمون با هر خط کش و گونیا و نقاله ای که اندازه بگیری قضاوت کردن رو بلدیم خیلی خوووب بلدیم.
میدونی عزیزدلم آدمها قضاوت میکنن، دور باشن بهت یا نزدیک، شنیده باشنت یا نه، حتی بشناسنت یا نه قضاوتت میکنن، قدیس باشی یا گناهکار، فاحشه باشی یا معصوم ، قاتل باشی یا مقتول خیلی فرقی نمیکنه براشون آدمها توی دنیای ما قضاوت رو خیلی خووووب بلدن ... اینکه دهنشون رو باز کنن و سه برابر اون چیزی که باید با گوش هاشون بشنون و نمیشنون رو بگن رو خیلی خوب بلدن ... اگه قاتل باشی میگن ای بمیرم برای بیچاره مقتول چرا کشته شد، اگه مقتول باشی میگن لابد قاتل دلیلی داشته بی دلیل که نمیشه! تو تمام اتفاق های دو نفره و چند نفره دنیا میتونن برات ریز ریز شرح حال پیدا کنن و دلیل و برهان و حرف، و امان از حرف امان از حرف وقتی بدون فکر فقط به زبون میاد و منتقل میشه ...
میبینی؟ ته تهش تو هر جایی که باشی هر قدمی که برداری آدمها خاصیت زنده بودنشون قضاوت کردن و حرف زدنه چه خیالی پس چه خیالی که زمان میگذره و بزرگترین مرهم و آرامش بی قراری های این دادگاه های درد آور و قضاوت های تو خالی فقط و فقط همین زمان ِ و دیگر هیچ ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر