۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه

هر جایی و هر آغازی یه پایان ِ و هر پایانی یه شروع ...



هر جایی و هر آغازی یه پایان ِ و هر پایانی یه شروع ...

دیگه چه فرقی میکنه کجاها نوشتی و گفتی و چی رو  پشت سرت گذاشتی که رسیدی به اینجا وقتی دوباره شروع کنی به نوشتن که تموم دارایی ِ تموم ِ دنیات گاهی میشه فقط نوشتن و نوشتن و خط خطی کردن و عکس گرفتن و دیگر هیچ  ...

بعدا نوشتم که :  یه موقع هایی همین جا بعضی نوشته های قدیمی رو با ذکر تاریخ از صندوق خونه ام میکشم بیرون میذارم اینجا هرازچندگاهی آدم خوبه تکرار کنه بعضی چیزارو ...



۱۳۹۱ خرداد ۷, یکشنبه

میدونی ...



بعد دردناکیه قضیه اونجاییه که فک میکنی یا حتی مطمئنی حرف زدن آرومت میکنه بعدش میخوای حرف بزنی اما اون ماره که ازش میترسی و یه عمر تو سینه ات خونه کرده قشنگ میکشه میاد بالا خودشو و از پشت میپیچه دور گلوت و تنت رو میلرزونه از ترس و راه گلوت رو میبنده و نمیذاره حرف بزنی و تو نمیدونی از خواب ناآروم شبی که پیش روته بترسی یا از تصور اون لعنتی تو گلوت یا از فوبیای بچگیت یا از حرفهایی که هی قلمبه میشن و هی قلمبه میشن و هی قلمبه میشن
آره دخترکم بعضی شبا هست که میخوای حرف بزنی، اما نمیتونیمیری زیر دوش حموم میشینی میذاری اشکات بیاد و بیاد و بیاد که بیایی بیرون و بتونی حرف بزنی بتونی خلاص کنی خودتو، حتی تو آیینه برای خودت تا پای حرف زدن هم میری اما یه چیزی تو گلوت فشار میاره بهت و نمیذاره کلماتت بیاد بیرون، وقتی تو آیینه خودتو نمیتونی برای خودت بگی چه خیالی داری که پای تلفن برای اون سر خط بگی نمیشه … نه نمیشه … آخرشم سکوت میکنی برای خودت توی آیینه و برای سکوت پر انتظارش پای تلفن و حتی تبعات اون سکوت رو هم میبینی و باز هم سکوت میکنی و آخرش؟
آخرش رو تو بهتر از من میدونی سر که روی بالش بذاری و به زور قرص هایی که ته کشو قایمشون میکنی که خودت هم نبینی و یادت نیاد که یه روزی میخوردی به هر جون کندنی هست خوابت میبره بالاخره حتی اگه کابوسی هم باشه با آغوش باز میری به استقبالش و فردا صبح وقتی چشماتو باز میکنی میبینی بازم یه روزه دیگه است
آره دخترکم، آره نفسم، بریدنی در کار نیست وقتی هنوز ته ته همه ی دردهای وجودت امیدی هست و فردایی هست
بعضی شبهارو صبح کردن جون کندن داره اما میشه … بالاخره صبح میشه ….
و بعضی صبح ها من زنی رو توی آیینه میبینم که تمام دیشب رو قورت داده و سپرده به مار چمباتمه زده ی وجودش که ببلعتش و آروم بگیره و بذاره دوباره نفسی باشه که بیاد و بره ….
و دیگر هیچ ….